where were we?
آنروز کجا بودیم؟
به گور دختری با صورت لهشده و هزاران آرزوی مردهاش نگاه میکنم و به تاریخ تولد نوشته بر آن، به دهم مهر هشتاد و چهار.
هوا آنروز آفتابی بود یا ابری؟
چشمهایم را میبندم. دهم مهر هشتاد و چهار است. ساعتم را شش صبح زنگ میگذارم، سال اول رزیدنتیِ داخلی هستم و چه خوشحال که هاریسون میخوانم و میتوانم کمی در سمت زندگی باشم. آنروز، باران میآمد یا هنوز تابستان بر شهر چنبره زدهبود؟
متخصص زنان طرحی را میبینم که در خرمآباد بر پشت نوزادی آرام ضربه میزند و پس از فریاد دختر، میگوید چه چشمهای درخشانی دارد این دختر و بعد زیر لب میپرسد، راستی، نیکا یعنی چه؟
از میان شما، کسی یادش میآید که دهم مهرماه هشتاد و چهار، آفتابی بود یا ابری؟ یادتان هست که آنروز مهمترین تیتر اخبار بر روی پیشخوان روزنامهفروشیها چه بود؟ آن روز، تو، خوانندهی اشکبار این متن کجا بودی و به چه فکر میکردی؟ به این فکر میکنم آن روز، آنکه امروز، او را به زیر خاک فرستاد، آیا در خیابانهای همین شهر زیر آفتاب پاییزی راه میرفت و عمیق نفس می کشید و از خبر به دنیا آمدن یک نوزاد، دچار لبخند میشد؟ چشمهایم را باز میکنم. جز سیاهی هیچ چیز نیست. در میان سیاهی مطلق، به امید نور، قدم بر میدارم. در میان تاریکی، صدای خندهی نوزادی میآید که امروز متولد شده و زندگی را میطلبد. نوری سوسو میزند.
دکتر امید رضائی
نویسنده و انکولوژیست
January
February
March
April
May
(10)
June (10)
(32)
July (32)
(30)
August (30)
(27)
September (27)
(14)
October (14)
(4)
November (4)
December
|
January
February
March
April
(2)
May (2)
(1)
June (1)
July
August
September
October
(1)
November (1)
December
|
January
(1)
February (1)
(2)
March (2)
(9)
April (9)
(30)
May (30)
(29)
June (29)
(31)
July (31)
(12)
August (12)
(15)
September (15)
(31)
October (31)
(25)
November (25)
(5)
December (5)
|
January
February
March
April
May
June
July
August
September
October
November
December
|
January
February
March
April
May
June
July
August
September
October
November
December
|
January
February
March
April
May
June
July
(2)
August (2)
September
(1)
October (1)
(4)
November (4)
December
|